نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: مشکل با باجناق

3035
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18840
    نوشته ها
    130
    تشکـر
    74
    تشکر شده 46 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    9

    مشکل با باجناق

    سلام دوستان
    یه مشکلی برام پیش اومده
    باجناق من یه فرد که بخاطر کارش یه مدت رفته بود ماموریت و خونه نبود
    خانم من رفته بود پیش خواهرش که تنها نباشه ،یه باجناقم زنگ زد که فردا میرسه و من به خانمم گفتم که به خواهرش بگه بیاد خونه ما اما نمی اومد ،من شب رفتم خونه خواهرش و یه اتاق جدا خوابیدم و فردا صبح حدودن ساعت شش بود که باجناق من از سفر برگشت و از روی خستگی خوابید
    خانمم من رفت دست وصورتش بشوره که باجناق من بیدار شد و برای سلام از جاش بلند شد و کلا با لباس زیر بود .
    من به خانمم گفتم که چادر بپوشه (اونموقع مانتو پوشیده بود) من زیاد به این موضوع سخت نمی گیرم اما بخاطر وضعیت باجناقم به خانمم گفتم که چادر بپوشه اما مخالفت کرد و بهش گفتم که باجناقم لباس زیر پوشیده و باز بی اعنتا بود و حتی بهش گفتم که همراه هم بریم اما نیومد
    خیلی ناراحت شدم اما اون لحظه به روی خودم نیاوردم
    بعدن بهش گفتم که ازین موضوع ناراحت شدم و کار درستی نکردی و قول داد که ازین به بعد حجاب کامل در برابر نامحرم داشته باشه اما بهش عمل نکرد
    دوباره خواستیم بریم جایی ،جمعیتمون جوری شد که با دوتا ماشین می شد بریم و پدر زن من نذاشت که من ماشینم بیارم و با این حال به پدر خانمم گفتم که ما با شما میایم گفت چرا گفتم که با شما راحت تریم و پدرزنم قبول کرد
    به خانمم گفتم ،مخالفت کرد و گفت که باجناق ناراحت میشه و...
    خلاصه بازم گیر ندادم سوار ماشینش شدیم و رفتیم و در طور مسیر باجناق من گاهی متلک های زشتی که در شان جمع نبود به ماشین ها یا عابرهای پیاده میزد
    وقتی برگشتیم و سفر تموم شد من به خانمم گفتم که نمی بایست توی رودربایستی سوار ماشین باجناق بشیم و می بایست مستقیم بری سوار ماشین بابات

    اون شب خانمم کلی گریه کرد که تقصیر من چیه و...

    روز بعدش به صورت خصوصی رفتم پیش باجناقم و بهش گفتم ببین میخایم یه عمری با هم زندگی کنیم وقتی خودمون دوتا باشیم من پایه ام اما وقتی خانم هامون همرامون باشن نباید کاری کنی یا حرفی بزنی که حرمت بین ما شکسته بشه
    عکس العملش چیز خاصی نبود اما انگار لج کنه

    به خانمم گفتم که با باجناقم صحبت کردم و خانمم ناراحت شد و گفت که باجناقم ناراحت شده نمیبایست بگی و ...

    حالا ازین به بعدش راهنمایی میخوام دوستان

    در ضمن باجناقم هشت سالی میشه که ازدواج کرده اما ما الان حدود یک ماهی میشه که عقد هستیم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : مشکل با باجناق

    سلام

    اولا تبریک میگم بهتون

    و اما درمورد مشکلتون

    فکر میکنم خیلی جالب نبوده که خانمتون سر هر خواهشی که ازش داشتید طبق میل و خواسته ی خودش عمل کرده ... سعی کنید تو موقعیت مناسب با روی خوش و مهربونی ازش بخواید تا سعی کنه راهیو بره که هردوتون موافقش هستید .

    نمیدونم توی موقعیتهای دیگه هم اگه چیزی ازش خواستید بازم کار خودشو کرده و خواسته ی شمارو نادیده گرفته ?!

    به هر حال این موضوع باید حل شه که سالهای آینده وقتی چندسال از ازدواجتون گذشت مشکلساز نشه و شمارو آزار نده .

    درمورد باجناقتون هم کارشون اصلا درست نبوده که با لباس زیر جلوی خانم شما حضور پیدا کردن ولی بهتر بود چیزی بهش نمیگفتید چون اینجوری حساسیت رو بردید بالا ، به قول خودتون شاید لج کنه ازین به بعد و به کاراش ادامه بده .

    اگه آدم منطقی بود ، اگه آدمی بود که ازین به بعد مراعات کنه ، حرف زدن شما خوب بود چون به قول شما قراره سالیانه سال باهاشون رفت و آمد کنید و به قول معروف جنگ اول به از صلح آخره ... ولی حالا که نیست نمیگفتید بهتر بود .

    بهتر بود با خانمت مینشستی و موضوع رو بین خودتون دوتا حل میکردید .

    بهش میگفتی که در شأن جمع نیست حرفاش و رفتاراش ، درست نیست در حضور خانمها این حرفا زده بشه .... اینجوری احتمالا خانمتون قبول میکرد و به خاطر حساسیتی که شما دارید رعایت میکرد .

    به نظر من الان هم دیگه هیچ واکنشی نسبت به رفتار باجناقتون نداشته باشید یعنی دوباره حرفای قبلی رو گوشزد نکنید بهش ، سعی کنید با خانمت حلش کنید یعنی از خانمت بخوای که حرف شنویه بیشتری ازت داشته باشه حداقل تو اینمورد .

  3. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با باجناق

    نقل قول نوشته اصلی توسط ebrahhim نمایش پست ها
    سلام دوستان
    یه مشکلی برام پیش اومده
    باجناق من یه فرد که بخاطر کارش یه مدت رفته بود ماموریت و خونه نبود
    خانم من رفته بود پیش خواهرش که تنها نباشه ،یه باجناقم زنگ زد که فردا میرسه و من به خانمم گفتم که به خواهرش بگه بیاد خونه ما اما نمی اومد ،من شب رفتم خونه خواهرش و یه اتاق جدا خوابیدم و فردا صبح حدودن ساعت شش بود که باجناق من از سفر برگشت و از روی خستگی خوابید
    خانمم من رفت دست وصورتش بشوره که باجناق من بیدار شد و برای سلام از جاش بلند شد و کلا با لباس زیر بود .
    من به خانمم گفتم که چادر بپوشه (اونموقع مانتو پوشیده بود) من زیاد به این موضوع سخت نمی گیرم اما بخاطر وضعیت باجناقم به خانمم گفتم که چادر بپوشه اما مخالفت کرد و بهش گفتم که باجناقم لباس زیر پوشیده و باز بی اعنتا بود و حتی بهش گفتم که همراه هم بریم اما نیومد
    خیلی ناراحت شدم اما اون لحظه به روی خودم نیاوردم
    بعدن بهش گفتم که ازین موضوع ناراحت شدم و کار درستی نکردی و قول داد که ازین به بعد حجاب کامل در برابر نامحرم داشته باشه اما بهش عمل نکرد
    دوباره خواستیم بریم جایی ،جمعیتمون جوری شد که با دوتا ماشین می شد بریم و پدر زن من نذاشت که من ماشینم بیارم و با این حال به پدر خانمم گفتم که ما با شما میایم گفت چرا گفتم که با شما راحت تریم و پدرزنم قبول کرد
    به خانمم گفتم ،مخالفت کرد و گفت که باجناق ناراحت میشه و...
    خلاصه بازم گیر ندادم سوار ماشینش شدیم و رفتیم و در طور مسیر باجناق من گاهی متلک های زشتی که در شان جمع نبود به ماشین ها یا عابرهای پیاده میزد
    وقتی برگشتیم و سفر تموم شد من به خانمم گفتم که نمی بایست توی رودربایستی سوار ماشین باجناق بشیم و می بایست مستقیم بری سوار ماشین بابات

    اون شب خانمم کلی گریه کرد که تقصیر من چیه و...

    روز بعدش به صورت خصوصی رفتم پیش باجناقم و بهش گفتم ببین میخایم یه عمری با هم زندگی کنیم وقتی خودمون دوتا باشیم من پایه ام اما وقتی خانم هامون همرامون باشن نباید کاری کنی یا حرفی بزنی که حرمت بین ما شکسته بشه
    عکس العملش چیز خاصی نبود اما انگار لج کنه

    به خانمم گفتم که با باجناقم صحبت کردم و خانمم ناراحت شد و گفت که باجناقم ناراحت شده نمیبایست بگی و ...

    حالا ازین به بعدش راهنمایی میخوام دوستان

    در ضمن باجناقم هشت سالی میشه که ازدواج کرده اما ما الان حدود یک ماهی میشه که عقد هستیم


    سلام
    من نظرمو با توجه به گفته هاتون و برداشتی که کردم و خیلی رک بیان میکنم ..امید است که رنجیده خاطر نشید!

    شما در مدت کوتاهی که عقد کردین ...نمیتونین خیلی زود برای رفتار نامزدتون با اعضای خانواده که داماد هم جزو اونهاست ؛باید و نباید قایل بشید !

    چرا قبل ار ازدواج در مورد خط مشی ها و نوع نگرش و برخورد و همه انچه که روشون حساسید که یکیش میتونه نوع پوشش و برخورد با نامحرم باشه با هم صحبت و گفتگو نمیکنید و اونها رو با باورها و عقاید خودتون نمیسنجید ؟؟؟و همه اس رو میزارین برای بعد ازدواج که از همون ماه های اول بخواین بگین اینجوری لپوش ؛اینجوری بگرد ؛این کارت درست بود؛این کارت درست نبود؟؟!!!!!



    من دقیقا حس نامزدتون بهم دست داد و شاید منم بودم میزدم زیر گریه !!!!

    دلسردش نکنید !با باید ها و نباید هاتون !!

    یا خیلی دیره (که باید قبل ازدواج توافق میشد ) و یا خیلی زوده (که هنوز یک ماه گذشته و باید بهم برای رسیدن به تفاهم بعد ازدواج به هم وقت بدید )



    خیلی ببخشیدا ولی واقعا برای یک دختر آزار دهندست این رفتارها میدونید چرا ؟؟؟

    چون شما برای شروع خط و نشون مشخص کردنتون از باجناقتون شروع کردیدن !!!!
    کسی که هشت ساله داماد نامزدتونه ...نمیدونم نامزدتون 0ند سالشه ولی حتما سنش کم بوده که باجناقتون وارد خونوادشون شدن !

    پس تا بحال نوع پوشش هر چی بوده در مقابلش اون باهاش وفق خورده وعادت کرده !
    شما میخوای عوضش کنی ؟؟حداقل بزار یک مدت بگزره ...

    همون شبی که باجتاقتون سر رسیده چقدر اذیتش کردین و بهش گیر دادین ؟؟؟؟؟
    باجناق خوتب بوده ولی پاشده سلام علیک کرده ..حالا اون به تنبلی یا هر چی برمیگرده که با همون لباس خواب سلام کردده و ...
    به نامزدتون چه مربوط ؟؟؟

    حالا نامزدشما باید عین پرنده میپرید و چادر سر میکرد ؟؟؟
    من منظورم اینه که مطمینا نامزدتون محرم نا محرمی سرش میشه و لازم نیست شما بهش بفهمونید شما فقط دارید عجله میکنید و فقط و فقط و فقط از ازدواج دلسردش میکنید !!!!


    باور کنین تمها حسی که بمن دست داد از خوندن این مطلب حس دلسوزی برای نامزدتون بود ..چون سختگیری شما و اینکه خیلی زود شروع به بکن نکن براشون کزدید کاملا واضحه !


    همون اول گفتم نظرمو رک میگم و امیدوارم نرنجید از من .
    ولی من مجبورم اشتباهتون رو بهتون و به رختون بکشم تا زندگی عاشقانتون رو دچار سردی و تلخی نکنین !


    با جناقتون یا حتی خواهر زنتون هر رفتاری دارن به همسرتون هیچ مربوط نیست !
    شما میخواین همسرتون چکار کنه ؟شخصیت دامادشو عوض کنه ؟؟؟؟!!!!

    شما در حال حاضر فقط و فقط به نامزدتون و شاد کردنش ..عشق ورزیدن ..رمانتیک بودن فکر کنید ..
    این چیزیه که یک دختر اول زندگی بهش نیاز داره
    تا فردا بتونه با امید و تکیه بر شادی هاش از پس سختی ها و فراز و نشیب زندگی بر بیاد .


    ضمنا من هم بورم برای مسافرت ترجیح میدادم تو ماشین آجی جونم بشینم و بگیم و بخندیم تا تو ماشین بابام .



    یخورده تو افکارتون تجدید نطر کنید و زندگی مشترکتون رو با اعتماد شروع کنید !
    اعتماد به همسرتون که حد و حدود روابط ..شیونات و همه چیز رو میدونه و اگر ندونه باز مقصر شمایید که قبل ازدواج به شناخت نرسیدید .



    از شیرین ترین روزهای زندگیتون با شادی لذت ببرید .

    شادو پایدار باشید .

  5. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18840
    نوشته ها
    130
    تشکـر
    74
    تشکر شده 46 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با باجناق

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    سلام

    اولا تبریک میگم بهتون

    و اما درمورد مشکلتون

    فکر میکنم خیلی جالب نبوده که خانمتون سر هر خواهشی که ازش داشتید طبق میل و خواسته ی خودش عمل کرده ... سعی کنید تو موقعیت مناسب با روی خوش و مهربونی ازش بخواید تا سعی کنه راهیو بره که هردوتون موافقش هستید .
    .
    ممنون
    حالا جالب اینجاس که باجناق من که باهاش خصوصی صحبت کردم رفته پیش خانواده خانمم و خانمم بدحرفی من کرده


    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    سلام
    من نظرمو با توجه به گفته هاتون و برداشتی که کردم و خیلی رک بیان میکنم ..امید است که رنجیده خاطر نشید!

    ...
    به نامزدتون چه مربوط ؟؟؟

    حالا نامزدشما باید عین پرنده میپرید و چادر سر میکرد ؟؟؟
    من منظورم اینه که مطمینا نامزدتون محرم نا محرمی سرش میشه و لازم نیست شما بهش بفهمونید شما فقط دارید عجله میکنید و فقط و فقط و فقط از ازدواج دلسردش میکنید !!!!


    باور کنین تمها حسی که بمن دست داد از خوندن این مطلب حس دلسوزی برای نامزدتون بود ..چون سختگیری شما و اینکه خیلی زود شروع به بکن نکن براشون کزدید کاملا واضحه !


    همون اول گفتم نظرمو رک میگم و امیدوارم نرنجید از من .
    ولی من مجبورم اشتباهتون رو بهتون و به رختون بکشم تا زندگی عاشقانتون رو دچار سردی و تلخی نکنین !


    با جناقتون یا حتی خواهر زنتون هر رفتاری دارن به همسرتون هیچ مربوط نیست !
    شما میخواین همسرتون چکار کنه ؟شخصیت دامادشو عوض کنه ؟؟؟؟!!!!

    شما در حال حاضر فقط و فقط به نامزدتون و شاد کردنش ..عشق ورزیدن ..رمانتیک بودن فکر کنید ..
    این چیزیه که یک دختر اول زندگی بهش نیاز داره
    تا فردا بتونه با امید و تکیه بر شادی هاش از پس سختی ها و فراز و نشیب زندگی بر بیاد .


    ضمنا من هم بورم برای مسافرت ترجیح میدادم تو ماشین آجی جونم بشینم و بگیم و بخندیم تا تو ماشین بابام .



    یخورده تو افکارتون تجدید نطر کنید و زندگی مشترکتون رو با اعتماد شروع کنید !
    اعتماد به همسرتون که حد و حدود روابط ..شیونات و همه چیز رو میدونه و اگر ندونه باز مقصر شمایید که قبل ازدواج به شناخت نرسیدید .



    از شیرین ترین روزهای زندگیتون با شادی لذت ببرید .

    شادو پایدار باشید .
    درمورد حجاب و خیلی موارد قبل ازدواج صحبت کردیم اگه صحبت نکرده بودیم که اینجوری بهش نمی گفتم

    من مخالف همراه خواهرشش رفتن نیستم اما باجناق من حرف هایی می زنه در شان یه خانم نیست

    به هر حال منم زیاد بهش گیر ندادم و فقط ازش خواستم

    اما من نادیده گرفت

    البته از وقتی که باجناق من رفته پیش خانواده خانمم بدحرفی من کرده ،یه خوبی داشت که خانمم اومده طرف من
    اما از طرف مادر و خواهرش تحت فشاره
    و الان بخاطر اونا گریه می کنه

  7. 2 کاربران زیر از ebrahhim بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با باجناق

    من شما رو کاملا درک میکنم و میفهمم چی میگین.
    برادر شوهر من هم در جمع های خانوادگی گاهی شوخی های زشت جنسی میکنه و من حسابی معذب میشم. همسرم هم چندباری بهش تذکر خصوصی داد و البته کمی بهتر شده ولی اگه توی جمع به اصطلاح پا پیدا کنه، بدش نمیاد باز هم رکیک حرف بزنه.

    اما من برخلاف شما، همسرم رو به خاطر رفتار برادرش ملامت نمیکنم. چون اون تقصیری نداره و اتفاقا خودش بیشتر عذاب میکشه.

    شما تازه وارد این خانواده شدین. مدتی طول میکشه که به شرایط جدید عادت کنین. اگه محترمانه به باجناقتون توضیح دادین که رفتارش زننده س، کار بدی نکردین.
    ایشون اگه واسه خودش و همسرش احترام قائل بود، موضوع رو سربسته حل میکرد و تمام. نه اینکه جار بزنه و شما رو متهم کنه.

    به نظرم شما واکنشی نشون ندین. بذارین یه مدت بگذره، اگه خانواده خانمتون ازتون توضیح خواستن، محترمانه حرفتون رو بزنین. ولی اگه چیزی نگفتن، شمام دیگه ادامه ندین.

    ان شاا... وقتی رفتین زیر یک سقف، زندگیتون رو جوری بسازین که میخواین. سعی کنین تمام اخلاقهایی که دوست دارین طرف مقابل داشته باشه، اول در وجود خودتون بسازین تا بقیه هم از شما یاد بگیرن.
    مثلا اگه باجناقتون با لباس نامناسب تو جمع میشینه، شما با لباس مناسب جلوش ظاهر بشین.
    اگه حرفهای زشت میزنه، شما خوب حرف بزنین.
    کم کم تحت تاثیر قرار میگیره و اصلاح میشه.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد